طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

قصه من و طاها

اندر احوالات این روزها...

این روزها هوا خوب و بهاریه .بخاطر همین با هم میرفتیم بیرون.از پارکهایه عادی گرفته تا پارکهایه کودک. به تو هم خوش میگذره.چون عاشق راه رفتن و دویدن و بیرون رفتنی.دیگه یاد گرفتی موقع بیرون رفتن باید کفش و کلاه بپوشی.دستمم رو هم میگیری و با هام راه میای.این مدتها دوتا دندون آسیاب بالا هم در آوردی و تا حالا چهارتا دندون آسیاب داری.دستت به اکثر درها میرسه و بازش میکنی.از بعضی صداها میترسی. یه اتفاق مهم هم این بود که 12 اردیبهشت تویه یکسال و 4 ماه و 19 روزگی از شیر گرفتمت.روز و شب اول سخت بود .اما خیلی زود عادت کردی . این روزها همش با شیشه شیر میخوری.همون روز مادر جون هم رفت کربلا و داره امروز میاد.بیشترین کسی که تشویقم کرد که از شیر بگیرم...
19 ارديبهشت 1394

چهارشنبه 94.1.26

عزیز دلم چهارشنبه 26 فروردین تویه 16 ماه و دو روزه گیت پدرجون موهاتو با ماشین زد و منم بعدش با تیغ کچلت کردم .البته چندروز قبل یکم از موهاتو با قیچی کوتاه کردم و گذاشتم واسه یادگاری. بعد از اینکه موهاتو کوتاه کردیم اولین باری که تویه آینه خودتو دیدی اخم کردی.شبش هم هی با کف دستت میزدی تو سرت چون صدا میداد خوشت میومد.ازت پرسیدم موهات کو ؟ دستتو بردی که موهاتو بگیری اما نتونستی.تا الان این شده یه بازی واست و میخندی. چند روز قبل... موهاتو با قیچی بر میدارم واسه یادگاری...   ای کیو سان...   چند روز بعد... ...
19 ارديبهشت 1394
1